سپهر گلمسپهر گلم، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

مینویسم برای میوه عشقمان

روزهای بعد از عمل

1392/3/18 13:51
نویسنده : مامان
336 بازدید
اشتراک گذاری

 

ساعت 3 وقت ملاقات شد همه آمدند برای ملاقات. بابا آرش را که دیدم دلم آرام گرفت . از او خواست به nicu برود تا تو را ببیند. بعد از 15 دقیقه برگشت . عکس و فیلمت را گرفته بود. یک بار دیگه خدا رو به خاطر داشتنت شکر کردم.

قرار بود دو روز بستری باشم در این 2 روز هم سوند و هم سرم داشتم. 6 ساعت بعد از عمل مایعات بهم دادن و 9 ساعت بعد از عمل گفتند باید از تخت پایین بیایم. وقتی برای اولین بار از تخت بلند شدم  فشارم افتاد و با چه وضعی خودم را به تخت رساندم. کم کم بی حسی اثراتش از بین می رفت و دردها سراغم را می گرفتند.  آن روز را به کمک شیاف و مسکن سپری کردم. دوز دوم باید برای دیدنت می امدم و برایت آغوز می اوردم.  برای دیدنت لحظه شماری میکردم. 10 صبح شد با تمام درد بخیه هام  به طبقه nicu  آمدم  و بعد از شستن دست و پوشیدن لباس مخصوص  سر دستگاهی که داخلش بودی آمدم . چقدر حس بدی بود که از هم جداییم.  با زحمت روی صندلی نشستم و پرستار تو را از دستگاه بیرون آورد و بغلم داد. چقدر بدنت گرم و نرم و لطیف بود. چقدر احساس خوبی بود که دارمت.  به خاطر درد بخیه ها نتونستم زیاد بشینم و برگشتم به اتاقم تا استراحت کنم.  فردا قراره مرخص بشم.  شب سوند و سرمم را در اوردند و بلاخره تونستم راحت بخوابم.

صبح روز سوم بابا آرش آمد بیمارستان تا کارهای ترخیص رو انجام بده  . خوشحالم که میتونم برم خونه . ولی ناراحتم از نبودنت پیشم . قبل از ترخیص رفتیم  nicu که سپهرو ببینیم . خیلی ناراحت میشدم وقتی میدیدم به دستت سرم هست و چون غذا نمی خوردی با نی که به پشت لبت چسبونده بودن غذا میخوردی. بعد از دیدنت با دلی ناراحت و غمگین و با دردی که بخیه هام داشت بیمارستان رو ترک کردیم. چون وسایل خونه خودمونو بسته بندی کرده بودیم مجبور شدیم بریم خونه مامانم .وقتی رسیدیم خونه  دوش گرفتم .  تمام قلب و ذهن و فکرم پیش تو بود.

فردای مرخصی وقتی برای شیر دادن برات اومدم بیمارستان به تختت که رسیدم تو اونجا نبودی و بچه ای دیگه جات بود . وقتی از مسئول بخش پرسیدم گفت که حالت خوب شده و برای کنترل نهایی فرستادنت به بخش نوزادان.  خیلی خوشحال شدم . هر طوری بود بخش نوزادان رو پیدا کردم  و دستگاه تو رو پیدا کردم. وقتی رسیدم دیدم چشمانتو بستن و زیر نور آبی هستی و داری گریه می کنی . دلم ریش ریش شد . با دستم  تنت را نوازش کردم  تا ارام شدی. از دیدنت در اون شرایط ناراحت بودم . آن روز  4مین روز بعد از زایمانم بود و من با درد فراوان گرسنه و تشنه شب را بالای سرت  روی صندلی صبح کردم.  نمیدانستم چطور ارامت کنم . شیر را خوب نمیخوردی . اولین بارم بود پوشکت را عوض میکردم. حس مادرانه اجازه نمیداد از کنارت دور شوم  در حالی که خودم درد شدید داشتم. از دستانت رگ پیدا نمیشد از پایت رگ پیدا میکردن . صدای گریه ات که می آمد . دلم میخواست سرم را به دیوار بکوبم. وقتی صبح شد  دکتر گفت میتونی زیر سینه شیر بخوری . دیگه با سرنگ بهت شیر نمیدادن.  وقتی برای اولین بار سینه ام را گرفتی حس عجیبی داشتم .  باورم نمیشد . تو دنیا اومدی و حالا داری تو بغلم شیر میخوری .

از دکتر خواستم تا درباره حالت برام توضیح بده گفت: چون زود دنیا اومدی ریه هات آب داشتن و یه کم هم زردی داری..

حالم بد بود درد داشتم  گرسنه و تشنه بودم ولی نمی توانستم چیزی بخورم . استراحت نداشتم .آن شب کلی دعایت کردم و تا صبح بالای سرت نشستم .  صبح به دستور دکتر سرم را قطع کردن و اگه جواب ازمایش زردیت کم  بود میتونستیم مرخص شیم . ساعت 3 جواب آزمایشت اومد و زردیت 9 بود  و ما رو مرخص کردن.

 

 

 

 

 

خیلی خوشحال بودم   .بلاخره با هم داریم میریم خونه.  وقتی رسیدیم خونه مامانجون با هم رفتیم حموم . ماه شده بودی.  عصر هم مامانجون و بابا جون و عمه مینا و عمو حامد آمدند دیدنت .   گلم  چون زود دنیا اومدی خیلی کوچولویی . قربون اون دست و پاهات بشم که  هنوز کبودن. قراره 2 روز دیگه بریم  درمانگاه بیمارستان واسه کنترل زردیت.


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)