سپهر گلمسپهر گلم، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 15 روز سن داره

مینویسم برای میوه عشقمان

زردی سپهر 2

باز دو روز گذشت رفتیم واسه کنترل زردیت . باز آزمایش خون گرفتن زردیت شده بود 13.  گفتن باز زردیش زیاد شده باید بستری بشه . اصلا دوست نداشتم بستری بشی  رفتیم خونه مامانجون . تصمیم گرفتم ببرمت بیرون پیش یه دکتر دیگه . بابایی از همکارش شماره دکتر قریشی . دکتر  کودکان رو گرفت زنگ زدیم و 3 روز بعد بردیمت پیشش.  برات یه کپسول نوشت که فقط 5 قطره ازونو برات دادیم و 2 روز هم تو خونه زیر دستگاه موندی. بعد دو روز که بردیمت پیشش باز برات آزمایش نوشت . زردیت کم شده بود .         بهم گفت این بچه 20 روزش گذشته دیگه پرونده زردی رو ببند بگذار کنار. خیلی خوشحال شدم  .حالت دیگه کاملا خوبه . ...
18 خرداد 1392

روزهای بعد از عمل

  ساعت 3 وقت ملاقات شد همه آمدند برای ملاقات. بابا آرش را که دیدم دلم آرام گرفت . از او خواست به nicu برود تا تو را ببیند. بعد از 15 دقیقه برگشت . عکس و فیلمت را گرفته بود. یک بار دیگه خدا رو به خاطر داشتنت شکر کردم. قرار بود دو روز بستری باشم در این 2 روز هم سوند و هم سرم داشتم. 6 ساعت بعد از عمل مایعات بهم دادن و 9 ساعت بعد از عمل گفتند باید از تخت پایین بیایم. وقتی برای اولین بار از تخت بلند شدم  فشارم افتاد و با چه وضعی خودم را به تخت رساندم. کم کم بی حسی اثراتش از بین می رفت و دردها سراغم را می گرفتند.  آن روز را به کمک شیاف و مسکن سپری کردم. دوز دوم باید برای دیدنت می امدم و برایت آغوز می اوردم.  برای دیدنت ل...
18 خرداد 1392

زردی سپهر1

پسر گلم برای کترل زردیت رفتیم درمانگاه بیمارستان . بعد از آزمایش خون معلوم شد بیلیروبین خونت زیاد شده و باید مجدد بستری بشی. چون خودم خیلی درد داشتم با هزارتا خواهش و منت مامانجون عصمت رو گذاشتن تا شب پیشت بمونه . تا منم یه کم استراحت کنم . باز گذاشتنت تو دستگاه زیر نور آبی. صبح ساعت 9  اومدم بیمارستان . تو رو که با چشم بسته زیر اون نور میبینم خیلی ناراحت میشم .  با تمام  دردی که داشتم باز اون شب رو موندم پیشت و باز روی صندلی با شکمی پر از بخیه شب رو  صبح کردم . خسته ام ازین همه دوری از تو. صبح دکتر اومد و جواب ازمایشت رو دید  بیلی روبینت 7.9 بود . مرخصمون کرد . وقت اومدن واکسن بدو تولد و کارت واکسنتم دادن . باز...
18 خرداد 1392

مار از پونه بدش میاد دم خونش سبز میشه!!!

سه روز از مرخصی میگذره و من بایدامروز برم بیمارستان برای کنترل.   وقتی فشارم رو گرفتن 15روی 8 بودباز گفتن چون دفع پروتیین داری و فشارت بالاست باید بستری بشی.   اونقدر گریه کردم که چشمام باد کرد چون میدونستم قراره باز چه مصیبتایی سرم بیارن.    رفتم خونه مامان دوش گرفتم و با خواهش از دکترم این بار مستقیم به hr فرستادنم . باز تنهایی،باز سرم ،باز سوند ،باز ازمایش خون، باز جمع اوری ادرار، باز نبودن حمام، باز غذاهای تکراری،باز نبودن استراحت کافی، باز...   ارش نمیتونه هر روز مرخصی بگیره و بیاد ملاقات . خیلی دلم براش لک زده.   خیلی مامان و بابام رو تو زحمت میندازم هر روز میان و میرن  هر رو...
18 خرداد 1392

91/6/17 یه تجربه ی سخت

برای اولین بار فهمیدم که بیمارستان یعنی چی!!!! امشب درد مشکوکی احساس کردم.   خیلی ترسیدم.   تا حالا این نوع درد به سراغم نیومده بود.   هی رفت و اومد. باز رفت و اومد تا بلاخره تونست اشکم رو دربیاره.   ساعت 11 شب بود دیگه طاقت نیاوردم و از ترس اینکه برای عشق مامان اتفاقی افتاده باشه به مامانم زنگ زدم.   بنده خدا با وجود اینکه مهمون داشت گفت میام باهم بریم بیمارستان الزهرا.   بابا ارش رفت دنبال مامان جون و ما ساعت 11:30 رسیدیم بیمارستان.   فشارم 13 روی 8 بود و گفتن باید بستری بشم.   خیلی ناراحت بودم چون نمیدونستم قراره چی بشه یه لحظه به خودم اومدم دیدم لباس زایمان ت...
18 خرداد 1392

91/7/16 تولد سپهر ، بهترین روز زندگی

ساعت 6:45 دقیقه .   آماده ام .   بی هیچ ترسی روی صندلی نشسته ام.  پرونده ام  روی زانو هایم هست.  با تمام پرستارهایی که میشناختم خدا حافظی کردم.  پرستار صندلی را هل داد و وارد اسانسور شدیم.    در که باز شد روبه رو تابلوی اتاق  عمل - جراحی زنان  خودنمایی می کرد. پرستار زنگ زد پس از چند ثانیه پرستار اتاق عمل در را باز کرد نگاهی به من کرد و بعد پرسید:      نام ؟ شبنم   نام همسر؟ آرش   سن؟26    جنسیت جنین؟ پسر    گروه خونی؟ O+   بیا داخل. در حالی که وارد بخش جراحی می شدم از پشت صدای آشنایی شنید...
18 خرداد 1392

28 مرداد 1391... 28 هفتگیه پسرم

سلام عشق مامان . امروز تولدم هست و تو با لگدهای بیشمارت داری این روز رو بهم تبریک میگی . بابایی برام یه موبایل خوشگل خریده که خیلی دوستش میدارم. اینم عکسشه.   خیلی وقت برات ننوشتم چون درگیر جمع کردن خونه هستم و وقت نمیکنم.پسرم اونقدر لگد میزنی که گاهی  من به جای تو خسته میشم. انگار جات خیلی تنگه و تو همش اعتراض میکنی. مامانی 28 هفته تموم شد و وارد 29 هفته شدیم.  کم مونده یه کم دیگه تحمل کنی میای بغلمون. میبوسمت  عشقم. ...
8 خرداد 1392

تا سه نشه بازی نشه

دیگه از ترس بستری شدن نرفتم بیمارستان واسه کنترل.   فقط پیش دکترم میرم .  دکتر برام  سونوگرافی داپلر نوشت . قراره امروز که 12 مهر هست  بریم واسه سونوگرافی ساعت 8:30 بود و من و ارش در درمانگاه شیخ الرییس منتظر بودیم تا نوبت سونوی ما بشه  .   زنگ زدم تولد رها رو تبریک گفتم . تا ساعت 9:30 منتظر نشستیم که جواب  سونوگرافی رو بدن . تو جواب نوشته بود خونرسانی به جنین با فشار همراهه. خیلی نگران شدم . خدایا  پسرم هدیه ی توست برام . خودت برام حفظش کن.  تازه میفهمم چرا بهشت زیر پای مادران هست. با مامان جواب ازمایش رو برداشتیم و بردیم درمانگاه بیمارستان . ازهمون اول میدونستم که باز بستریم میکنن. فش...
8 خرداد 1392