سپهر گلمسپهر گلم، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

مینویسم برای میوه عشقمان

اخرین روز از زندگی دو نفره

امروز بستری شدم. قراره فردا 7 صبح اتاق عمل باشم برای زایمان . نمیدونم خوابم یا بیدار. حس عجیبی دارم. میترسم ازین که قراره پسرم رو از امن گاهش بیرون بیارن. خیلی خوشحالم که وصال نزدیکه.   آرزو قراره ساعت12 شب حرکت کنه بیاد تبریزبا یاسی و رها .  این سری بستری شدن با بقیه بستری شدن ها فرق داره. حس تازه ای دارم .   ساعت ها به سرعت میگذره .    به سرعت ظهر شد نهار دادن. زودی وقت ملاقات شد. بعد از اونم شام دادن . خدایا فقط چند ساعت مونده خودت کمکم کن.    بعد از شام وسایلم رو جمع کردم .      از ساعت11 شب هم گفتن چیزی نخورم . 12   شب دکتر بیهوشی اومد و صحبت کرد و گفت...
8 خرداد 1392

آخرین حرف با دومین قلب وجودم

پسرم سپهر جان 34 هفته و 5 روز به پایان رسید. کوله بارت را ببند.   فرشته الهی وقت کوچ است. خوب ها زودتر کوچ  می کنند.    باید از خوبی و پاکی پا به دنیای سختی بگذاری . میدانم که از حسم، احساس میکنی که وقت آمدن است.   ماهها و هفته ها و روزها و ساعت ها گذشتند و فقط دقایقی  تا اولين نگاه مادر و فرزندي باقي مانده. دقایقی تا لمس دستان كوچكت و دوختن نگاهم به صورت معصومت. وجودی كه نديده عاشقش شدم و بارها و بارها در روياهام با چهره هاي مختلف ديدمش. ای نور دیده ام بی صبرانه منتظرت هستم. میترسم  ...    تودر درونم بودی و من دلتنگت بودم . میترسم اکنون بیرون باشی و دلتنگ ترت شوم حرکاتت تن...
8 خرداد 1392

2 مرداد 1391... یه معجزه

عشق مامان  تازگی ها یه حس غریبی تو دلمه که وجودمو به وجوتت بسته. عزیزم . پسرگلم الان 2 هفتست که کامل ضربه هاتو حس میکنم . درسته که خیلی وقته تو دلم میچرخی ولی الان که بزرگتر شدی کاملا میتونم لگدها و حرکت هاتو حس کنم. چقدر خوشحال شدم وقتی اولین لگدی رو که به من زدی رو حس کردم. انگار دنیا مال من بود ضربه طوری بود که کاملا از روی پوستم دیده میشد. چقدر باباآرش دوست داره .  وقتی لگد میزنی ذوق میکنه و میاد و سرش رو میگذاره رو شیکمم و باهات حرف میزنه . انگار صداتو میشنوه تو هم صدای اون رو میشنوی و به حرفاش با لگد زدنت جواب میدی. ولی دو روز بود که اصلا حرکت واضحی ازت نداشتم . خیلی نگران بودم ولی جرات دکتر رفتن هم نداشتم.خیلی نگران بودم ا...
2 مرداد 1391

22تیر1391 ... خبرهای داغ داع

سلام عشق مامان . الهی قربون اون لپهای قشنگت بشم من. مامانت خیلی مریضه ولی با تمام وجود دوستت داره. بعد از اینکه فشارم  رفت بالا و دریچه میترالم ناجور زدو من پیش دکتر قلب رفتم و یه عالمه قرص برام نوشت . اینبار هم دفع پروتیین دارم و پیش دکتر کلیه دارم میرم هنوز جواب آزمایش رو نگرفتم ببینم دکتر کلیه نظرش چیه ولی دکتر زنانم  میگه شاید باعث بشه زودتر دنیا بیای. با وجود اینکه گاهی از فشار بالا دستهام بی حس میشه و حتی نمیتونم تکونشون بدم با این وجود حس قشنگ بغل گرفتنت مثل یه خون تازه تو رگام بهم جون میده. ای  پسر خوش قدم من  خوش اومدی تو زندگیمون . پا قدمت منو یه بار دیگه در برابر عظمت خدای مهربون به سجده برد. عشقم . نفسم .ر...
22 تير 1391

6تیر .... سونوگرافی سلامت جنین

سلام عشق مامان .  سلام نفسم . روح من الهی مامان فدات بشه  همین الان از سونوگرافی برگشتم.  شکل ماهت رو دیدم.  مامان به قربون اون چشم و دماغ و لب و لپای خوردنیت بشه. یه بار دیگه به عظمت خدا پی بردم و خدا رو به خاطر داشتنت شکر کردم.  دلم آب شد وقتی دکتر صورتت رو نشونم داد چون تا حالا تو  سونوگرافی صورتت رو ندیده بودم. الهی من به فدای اون دستای کوچولوت بشم که بازو بستشون میکردی و با پاهای کوچیکت تو دلم شنا میکردی و واسه خودت تکون میخوردی . ملق میزدی.  کلی خوشحالم الان و در پوست خودم نمیگنجم. حسابی برای خودت مردی شدی عزیزززززززززززم.  چون بابا آرش سر کار بود نتونست بیاد  خیلی دلم میخواست پیشم بود و ا...
6 تير 1391

27 خرداد 1391 ... لحظه دیدار نزدیک است (146 روز تا آمدنت)

سلام پسرم قند عسلم. عشق مامان امروز 19 هفته و یک روزت هست. 134 روز رو پشت سر گذاشتیم. انگار که از یک نردبان بالا بریم. درواقع سخت ترین روزها گذشتن و و 6 روز دیگه دقیقا به بالاترین نقطه سختی ها رسیده و نصف راه رو با هم سپری میکنیم. و از اون به بعدش دیگه مثل پایین اومدن از پله هاست که سریع و راحت خواهد بود . من به این اعتقاد دارم.   عزیزم تو از اولش خیلی ساکت و اروم بودی و مامانو اذیت نکردی. انشالله که همیشه روزهای اروم و خوبی رو با هم داشته باشیم. عشق مامان چون خونمون یه خوابه هست هنوز نمیخواهیم برات تخت و کمد بخریم چون جا نمیشه و انشالله اگه خدا بخاد خونمونو بفروشیم و یه خونه بزرگتر بخریم که برای شما هم یه اتاق داشته باشیم و...
27 خرداد 1391

2خرداد یک روز به یاد ماندنی ... تعیین جنسیت

سه شنبه بابایی مرخصی گرفت تا بریم سونو گرافی. دل تو دلم نبود . ساعت خیلی دیر میگذشت که بالاخره ساعت 2:30 شد وما رفتیم سونو گرافی بازم مثل همیشه بعد از کلی انتظار نوبتمون شد.یه نفس عمیق کشیدم و خوابیدم روی تخت و آقای دکتر بعد از کمی ژل زدن به دستگاه اونو گذاشت روی شکمم. نمیدونم چرا همش فکر میکردم که جنینی که درونم هست دختره . شاید واسه اینه که به  دختر بچه ها علاقه شدید داشتم. شاید هم واسه اینه که تا حالا برادر نداشتم و تو فامیلمون پسر کمه .  به محض تماس دستگاه با بدنم شروع کردی به ظاهر شدن و وول خوردن ماشالله دیگه اونقدری بزرگ شده بودی که بتونم خودم تشخیصت بدم.  ستون مهره ها . کف پاها . دست و سرت کاملا مشخص بود. صدای قلبتم که ...
27 خرداد 1391

عزیز مادر مینویسم برایت تا...

تا بدانی که چقدر برایمان مهم و با ارزشی تا یادم باشد این نعمت خدا را و شکر گذارش باشیم همه عمر را.  فرزند عزیزم من برای تو همه ی قشنگی های دنیا را می خواهم ،بزرگ ترین آرزویم اینست که قد کشیدنت را ببینم، نوازشت کنم ،سهم من از تو عاطفه ای است شیرین به نام حس مادری.  نمی دانم روزگار چه بازی می خواهد با من و تو کند فقط می دانم چنان درتارو پودت نفوذ خواهم کرد که هیچگاه فکر نکنی از تو جدایم و بدان تو تمام زندگی من هستی و همیشه مواظبت خواهم بود. عزیزکم ! بین من و تو فاصله ای نیست ، پس بیا در آغوشم ای مرهم دل ریشم ، بگذار سرت را در دامنم که غمهایم را لای موهایت گم کنم . دلتنگم ، دلتنگ لحظه هایی که بی تو گذشت ، تو دروجود...
27 خرداد 1391

16 اسفند 1390 ... اولین تست بارداری

عزیز دلم خیلی وقت بود که منتظر بودم. منتظر تو ...  منتظر اینکه خونه گرممون رو با اومدنت گرمترش کنی. امروز یه حال دیگه ای بودم . انگار من بودم ولی تنها نبودم. یه حس غریبی بود . با عمه مینا رفتیم دکتر و برام آزمایش نوشت . دل تو دلم نبود تا وقتی جواب ازمایش رو بگیرم . گفته بودن جواب ازمایش رو 30 دقیق بعد میدن ولی این سی دقیقه مثل 30 ساعت برام گذشت. تا بلاخره اسمم رو صدا کردن . نتونستم جواب ازمایش رو باز کنم و بخونم تا بریم بیرون آزمایشکاه. یه نفس عمیق کشیدم و جواب ازمایش رو بیرون اوردم . اون موقع بود که چشمام برق زد و دیدم که خود خود کوچولوت اومدی تو دلم نشستی.  خیلی خوشحال شدم . داشتیم با مینا جون جیغ میکشیدیم تو کوچه. تا رفتیم خونه ...
27 خرداد 1391