اخرین روز از زندگی دو نفره
امروز بستری شدم. قراره فردا 7 صبح اتاق عمل باشم برای زایمان . نمیدونم خوابم یا بیدار. حس عجیبی دارم. میترسم ازین که قراره پسرم رو از امن گاهش بیرون بیارن. خیلی خوشحالم که وصال نزدیکه. آرزو قراره ساعت12 شب حرکت کنه بیاد تبریزبا یاسی و رها . این سری بستری شدن با بقیه بستری شدن ها فرق داره. حس تازه ای دارم . ساعت ها به سرعت میگذره . به سرعت ظهر شد نهار دادن. زودی وقت ملاقات شد. بعد از اونم شام دادن . خدایا فقط چند ساعت مونده خودت کمکم کن. بعد از شام وسایلم رو جمع کردم . از ساعت11 شب هم گفتن چیزی نخورم . 12 شب دکتر بیهوشی اومد و صحبت کرد و گفت...
نویسنده :
مامان
13:31