سپهر گلمسپهر گلم، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 12 روز سن داره

مینویسم برای میوه عشقمان

اخرین روز از زندگی دو نفره

1392/3/8 13:31
نویسنده : مامان
264 بازدید
اشتراک گذاری

امروز بستری شدم. قراره فردا 7 صبح اتاق عمل باشم برای زایمان . نمیدونم خوابم یا بیدار. حس عجیبی دارم. میترسم ازین که قراره پسرم رو از امن گاهش بیرون بیارن. خیلی خوشحالم که وصال نزدیکه.   آرزو قراره ساعت12 شب حرکت کنه بیاد تبریزبا یاسی و رها .  این سری بستری شدن با بقیه بستری شدن ها فرق داره. حس تازه ای دارم .   ساعت ها به سرعت میگذره .    به سرعت ظهر شد نهار دادن. زودی وقت ملاقات شد. بعد از اونم شام دادن . خدایا فقط چند ساعت مونده خودت کمکم کن.    بعد از شام وسایلم رو جمع کردم .      از ساعت11 شب هم گفتن چیزی نخورم . 12   شب دکتر بیهوشی اومد و صحبت کرد و گفت بی حسی برام بهتره تا بیهوشی و گفت به امید دیدار ساعت 7 صبح و رفت.    واسه خودم و پسرم و اینکه زایمان راحتی داشته باشم سوره مریم رو خوندم.    همش دستم روی شکمم بود.

اخرین شب دونفریمون بود به ارش زنگ زدم کلی باهم حرف زدیم و اسمت رو قطعی کردیم.  عشق من  اسمت رو سپهر گذاشتیم. تا همیشه مثل سپهر ، آسمانی باشی سخاوتمند  . پاک  .  بلند  و  آبی.

در طول شب 1 ساعت هم نخوابیدم . برای اخرین بار لالایی برای سپهرم خوندم . با خدا راز و نیاز میکردم  و برای سلامتیت دعا میکردم.  نمیدونم چی میشه و چی در انتظارمونه . داشتم صلوات میفرستادم که یکدفعه صدای اذان رو شنیدم. صبح شده بود بی انکه من پلک روی هم بذارم .     6 صبح پرستار برای امضا گرفتن برگه رضایت جراحی پیشم اومد و گفت لباس عمل را بپوشم.    بلوز شلوار و کلاه سبز را پوشیدم و  اماده شدم و منتظر .     ساعت 6:30 بود چشم به در دوخته بودم که دیدم مامان وارد اتاق شد . اومده بود وسایلم را با خودش ببره دستش رو گذاشت روی شکمم آیت الکرسی خوند اشک درچشمانم حلقه زده بود.  بغلم کرد و بوسید و گفت دختر کوچولوی من داره مامان میشه .  منو به خدا سپرد و رفت . صدای اذان میومد بی اختیار گریه میکردم و برای سلامتیت دعا میکردم.

حس هیحان... حس ترس...حس شادی...حس گریه...

همه و همه به هم آمیخته

حس غریبی دارم غیر قابل وصف... برای همه دعا میکنم !

 برای همه آنهایی که شایستگی تجربه کردنش را دارند اما..... نمیدانم حکمت است یامصلحت؟

همیشه اینجا ایست میشوم بی حرفی خودم را به " او " میسپارم...

می خواهم بدانی من با تو مادرم

 با تو شکل گرفتم ماه به ماه ... لحظه به لحظه

بخاطرهمه چیز از تو متشکرم

بخاطر بودن و ماندنت... بخاطر حس قشنگی که برایمان به ارمغان آورده ای

بخاطر شوری که برانگیختی پسرکم جان شیرینم

من در سایه عشق تو آفتاب شدم

کسی که با آفتاب همسایه شد دنبال روشناییست

عزیزم نامت را دوست دارم: سپهر عزیزم

 میخواهم چون نامت باشی عمیق و پر معنا

من در انتطار آمدن تو بیدار بیدارم



پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)