2خرداد یک روز به یاد ماندنی ... تعیین جنسیت
سه شنبه بابایی مرخصی گرفت تا بریم سونو گرافی. دل تو دلم نبود . ساعت خیلی دیر میگذشت که بالاخره ساعت 2:30 شد وما رفتیم سونو گرافی بازم مثل همیشه بعد از کلی انتظار نوبتمون شد.یه نفس عمیق کشیدم و خوابیدم روی تخت و آقای دکتر بعد از کمی ژل زدن به دستگاه اونو گذاشت روی شکمم. نمیدونم چرا همش فکر میکردم که جنینی که درونم هست دختره . شاید واسه اینه که به دختر بچه ها علاقه شدید داشتم. شاید هم واسه اینه که تا حالا برادر نداشتم و تو فامیلمون پسر کمه . به محض تماس دستگاه با بدنم شروع کردی به ظاهر شدن و وول خوردن ماشالله دیگه اونقدری بزرگ شده بودی که بتونم خودم تشخیصت بدم. ستون مهره ها . کف پاها . دست و سرت کاملا مشخص بود. صدای قلبتم که شنیدم خیالم راحت شد و آقای دکتر گفت که سالم و رشد طبیعی داری و........................................................................ بچتونم پسره . خدایا به خاطر اینکه من و آرش رو قابل دونستی تا یکی از فرشته هاتو به ما بدی شکرگذارتم خدای مهربونم همسرم و پسر نازمون با ارزش ترین دارایی هایی هستن که به من دادی به خاطر این همه نعمت شکرت میکنم.پسر گل من ، برای در آغوش گرفتنت روزهارو میشمارم 4 هفته دیگه نصف مسیرو برای اومدنت پشت سر خواهیم گذاشت . از خدا سالم ،صالح، عاقل و زیبا بودنت رو دعا میکنم. و دعا میکنم که تو هم مثل پدرت صبور ،خوش اخلاق مهربان و خانواده دوست باشی چون پدرت همسری فوق العاده است و مطمئنم که برات پدری عالی خواهد بود. پسرم ، قند عسلم از شیره جان من بکش و بزرگ و قوی شو که من به توافتخار میکنم چون که پسر همچین پدری هستی.
دوستت دارم