سپهر گلمسپهر گلم، تا این لحظه: 11 سال و 6 ماه و 28 روز سن داره

مینویسم برای میوه عشقمان

مار از پونه بدش میاد دم خونش سبز میشه!!!

1392/3/18 13:46
نویسنده : مامان
559 بازدید
اشتراک گذاری

سه روز از مرخصی میگذره و من بایدامروز برم بیمارستان برای کنترل.   وقتی فشارم رو گرفتن 15روی 8 بودباز گفتن چون دفع پروتیین داری و فشارت بالاست باید بستری بشی.   اونقدر گریه کردم که چشمام باد کرد چون میدونستم قراره باز چه مصیبتایی سرم بیارن.    رفتم خونه مامان دوش گرفتم و با خواهش از دکترم این بار مستقیم به hr فرستادنم . باز تنهایی،باز سرم ،باز سوند ،باز ازمایش خون، باز جمع اوری ادرار، باز نبودن حمام، باز غذاهای تکراری،باز نبودن استراحت کافی، باز...

 

ارش نمیتونه هر روز مرخصی بگیره و بیاد ملاقات . خیلی دلم براش لک زده.   خیلی مامان و بابام رو تو زحمت میندازم هر روز میان و میرن  هر روز برام غذا و ابمیوه و میوه میارن. مامانم خیلی روحا خستست از چهرش معلومه ولی بازبه من دلداری میده.   خیلی حال روحیم خراب بود و اینو مامان و بابام هم میدیدن و اون روز اون قدر گریه کردم که با خواهش از دکترم خواستم که برام مرخصی بدن.    بعد از 7 روز بستری دوباره مرخص شدم. هر روزش کلی درد و خاطره بد برام داره ولی نمیخام اینجا بنویسم و میخام از ذهنم پاک بشه چون حتی یاداوریش برام دردناکه .   بعد از مرخصی اونقدر سردرد داشتم که خدا میدونه . هر روز تقویم رو میگذاشتم جلوم و روزهارو میشمردم. هنوز خونه مامانم هستیم تقریبا یه ماه شده که از زندگی دونفریمون خبری نیست و اینجا هستیم. هر ساعت برام یه سال میگذره.  گل پسرم با همه این مشکلات  بازم  عاشقتم  فرشته ی کوچولوی من.

خاطرات بیمارستان که یادم میاد دلم میگیره ودعا میکنم خدا همه مریضهارو شفا بده . چقدربودن کسانی که بچه دار نمیشدن یا بچه هاشون میمردن یا زود دنیا میومدن. بیمارستان من رو از نظر روحی خیلی عقب انداخت تو این دوبار بستری شدن 26 بار ادرار برای آلبومین، 12 بار خون برای ازمایش و 30 بار ازمایش دفع پروتیین دادم.  سرم سولفات منیزیم که 48 ساعت باید به دستم بود که هم سردرد میاورد هم تب ، سوند که نمیگذاشت شب راحت بخوابم ،پاشم ،بشینم ،راه برم ، شبها ساعت 3 فشار گرفتن  دعواهایی که سر دستگاهnst کشیدم و 3بار اتاق برام عوض کردن،  رفتارهای بد پرستارها ، عوض کردن انژیوکد و فواره کردن خون  دستم که همه جا رو خونی کرد. هپارین های ساعت 4 صبح و از همه بدتر تنهایی  .... خیلی اذیت شدم.    اونجا تنها حرفی که زده میشد : اندکست چنده؟ چندروز مونده تا 34 هفتت؟ هفته چندی؟ وزنش چقدره؟ سربالاست؟ ابش کم شده؟

هر چی بود باز مرخص شدم ولی اصلا نمیخام اون روزا رو مرور کنم

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)