مینویسم برای میوه عشقمان

عزیزم خیلی امروز نگران بودم همش با خودم فکر میکردم که الان قلبت تشکیل شده یا نه؟ با باباآرش رفتیم سونوگرافی تا نوبتمون بشه هزارو یک فکر کردم. بلاخره بعد از 30 دقیقه نوبتمون شد . تا دکتر سونوگرافی کرد خودخودخوشگلتو دیدم . بزرگتر شده بودی . بعد خانوم دکتر یه نقطه سفید رو وسط بدنت به ما نشون داد و گفت این قلبشه و نینیتون سالمه. بال در تورده بودم و داشتم پرواز میکردم. اینم عکس همون موقع هست  8 هفته داری .اندازه  20میلیمتر   . ضربان قلبت هم 186 الهی فدای اون قلب کوشولوت بشم من.   عزیزم  وقتی جواب سونو رو بردم دکتر .دکترم گفت فشارم بالاست و این برات خیلی بده. منو معرفی کرد به یک دکتر قلب و عروق...

وای خدای من اصلا باورم نمیشه . من الان 2 قلب تو بدنم هست . هر دوتاشم مثل ساعت دارن کار میکنن. عزیز ذلم امروز رفتم سونوی  nt و آزمایش غربالگری که  هر دوتاشونم مربوط به نارسایی های جنین میشه. خانم دکتر کلی با دقت بررسیت کرد. استخوان بینی و استخوان گردنت تشکیل شده بود و در حد طبیعی بود . ولی همش ووووول میخوردی . انگار داشتی میرقصیدی تو دلم . که یک دفعه دکتر  گفت اینم صدای قلبش. وااااااااااااااااااااااااااااااا ی خدای من . محشر بود . قلبت در هر ثانیه 3بار میزد. به زور جلوی خودم رو گرفتم تا اشکام نریزه . خیلی دوست دارم مامانی. اینم عکس اون روزته. اینجا 11هفته داری    ضربان قلب186      ...

نفسم امسال اولین سالیه که منم مادر شدم . البته هنوز تو تو وجودمی ولی حضورت باز آرامشم میده. خیلی روز  قشنگی بود با وجود اینکه خیلی سرما خوردم و حتی نمیتونم از جام بلند بشم ولی باز قشنگ بود. عصر شد برخلاف همیشه که بابایی با کلید خودش وارد خونه میشد . این بار در زد. درو که باز کردم بابا آرش رو دیدم با یه دسته گل دستش. خیلی خوشحال شدم .اصلا فکرشم نمیکردم . اخه کاره بابا سخته و صبح زود میره و شب ها هم دیر میاد خونه. با ذوق و شوق گل رو گرفتم ولی دیدم بابایی دستش رو کرد تو جیبش و یه جعبه هدیه در اورد و بهم دادو روز مادرو بهم تبریک گفت . میگفت این هدیه از طرف من و نینیمونه. واااااااااااااااااای عزیزم بازش کردم دیدم یه گردنبند طلاست . خیلی قشنگ...

سلام عزیز دل مامان روزها رو همین طور داریم سپری میکنیم تا تو کامل و کامل تر شی و بیای پیش ما. مامانی خیلی سرما خوردگی بدی گرفته . خیلی بی حاله . گلوش و گوشاش چرک کرده وخیلی سر درد بدی داره . اما میترسه دارو بخوره و این دارو ها روی تو اثر بدی بگذاره. دل مامانی خیلی گرفته با وجود اینکه همه رو دوست داره اما دلش میخاد با بابایی یه جای دور بره و اونجا زندگی کنه . این جوری از حرف و حدیث ها و انتظارات دیگران هم دور میشه. عشق من دارم روزهارو میشمارم تا 2خرداد شه و با بابایی بریم سونوگرافی . آخه هنوز نمیدونیم  که دختری یا پسر. ایشالله 3شنبه با ما همکاری کنی و نی نی خوبی باشی تا آقای دکتر بتونه تشخیص بده جنسیتت رو .  قراره بعد از اینکه جنس...